ترنم ترانه

بایگانی

۱۱ مطلب با موضوع «قالب شعر :: غزل» ثبت شده است

۰۸
مهر

در من دوباره زنده شده یـاد مبهمی

دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی


گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من

یعنی زیــــــــــاد یعنی همسنگ عالمی


دریا کجا و بـــــــاغ کجا؟ سهم من کجا؟

من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی


ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی

احساس می کنی که دلیری کــه رستمی


مثل اساس فلسفه و فقــه مبهمی

مثل اصول منطق و برهان مسلمی


هم چون جمال پــرده نشینان محجبی

هم چون بساط باده فروشان فراهمی


حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت

کمتر نبود از برهــــــــــــــــوت از جهنمی -


با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه 

قصری پر از فــرشته و دیوار محکمی؟


باید مجال داد به خواهش به وسوسه

باید درود گفت بــــه شیطان به آدمی!


شاعر: بهروز یاسمی

  • امین استوارزاده
۰۷
مهر


گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

از همین دور ولــی روی تو را می بوسم


گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم

گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم


خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو

با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم


ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟


این غزل حامل پیغام خصوصی من است

مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم !


گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را

به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-


بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم


شاعر: بهروز یاسمی

  • امین استوارزاده
۰۷
مهر


ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید  چـــه  بگویم  به  پرستار  جوانم؟


باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟


تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم


بیمـــــاری  من  عامل  بیگانـــه  ندارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم


آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟


لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم  اگـــر  بـــــاز  شود  قفــل دهانـــم-


این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!


می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...

چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم *


شاعر : بهروز یاسمی

  • امین استوارزاده
۰۶
مهر

بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها


بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها


گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها


تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها


تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها


همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها


کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !

شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها


مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان

تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها


تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها


شاعر: حامد عسکری

  • امین استوارزاده
۰۴
مهر


و رنگ برف تن تو که در پر قوهاست

دلیل کوچ زمستانی پرستوهاست


و آبشــــار بلـند نگــــاه جــــــــاری تـــــو

مسیر حرکت مستی چشم آهوهاست


بهار عطر تو را مـــی زند بـــه اندامش

عصاره تن تو در گلوی شب بوهاست


به قرمزی لبت هیــچ جای دنیا نیست

خجالت است که بر روی آلبالوهاست


گل از دهــــان تـــو انگار شهد می نوشد

که طعم خوب لبت در دهان کندوهاست


پری تـــرین هیجــــان ترنـــج و نارنجــــی

که بوسه های تو جادوترین جادوهاست


حســــود نیستم اما تحملش سخت است

همیشه سرخی خون تو سهم زالوهاست


شاعر: حسین غیاثی

  • امین استوارزاده
۰۴
مهر


لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد


می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من

از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟


اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد


شعر من از قبیله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد


ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد


بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

این داستان به نام تو اینجا تمام شد


شاعر: حسین منزوی

  • امین استوارزاده
۰۴
مهر

ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!

با این غــــزل، تغـــــزل من نیز مبتذل


شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم

در استحاله جای عسل، می شود غزل


شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا

تـا دل ســـوی کدام کشد قنــــد یا عسل؟


ای از همـــــه اصیـــل تـــــر و بـــی بدیل تـر

وی هر چه اصل چون به قیاست رسد، بدل


پر شد ز بی زمان تو، در داستان عشق

هر فاصله کــــه تا بـــه ابد بــــود، از ازل


انگار با تمـــام جهـــــان وصل مــی شوم

در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل


من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار

بـــا وعده ی ثواب و بهشتـان محتمل؟


شاعر: حسین منزوی

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو مکن
آن روزهـــــــــــا گذشــت، دگـــر آرزو مــــکن

در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر
خاکستــر گـــــداخته را زیر و رو مکـن

در چشم دیگران منشین، در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکــــن

راز من است غنچه لب‌های سرخ دوست
راز مــــــرا برای کســــی بازگــــو مکـــــن

 

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است
با یکدگـــــــر دو آینه را رو برو مکن

 

شاعر: فاضل نظری

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت


شاعر: نجمه زارع

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر !
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم… ولی هر بار یادم می رود …

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود !

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های توئم، اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟



شاعر: نجمه زارع


  • امین استوارزاده