ترنم ترانه

بایگانی
۰۴
مهر


لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد


می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من

از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟


اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد


شعر من از قبیله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد


ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد


بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

این داستان به نام تو اینجا تمام شد


شاعر: حسین منزوی

  • امین استوارزاده
۰۴
مهر

ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!

با این غــــزل، تغـــــزل من نیز مبتذل


شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم

در استحاله جای عسل، می شود غزل


شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا

تـا دل ســـوی کدام کشد قنــــد یا عسل؟


ای از همـــــه اصیـــل تـــــر و بـــی بدیل تـر

وی هر چه اصل چون به قیاست رسد، بدل


پر شد ز بی زمان تو، در داستان عشق

هر فاصله کــــه تا بـــه ابد بــــود، از ازل


انگار با تمـــام جهـــــان وصل مــی شوم

در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل


من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار

بـــا وعده ی ثواب و بهشتـان محتمل؟


شاعر: حسین منزوی

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو مکن
آن روزهـــــــــــا گذشــت، دگـــر آرزو مــــکن

در قلب من، سراغ غم خویش را مگیر
خاکستــر گـــــداخته را زیر و رو مکـن

در چشم دیگران منشین، در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکــــن

راز من است غنچه لب‌های سرخ دوست
راز مــــــرا برای کســــی بازگــــو مکـــــن

 

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است
با یکدگـــــــر دو آینه را رو برو مکن

 

شاعر: فاضل نظری

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت


شاعر: نجمه زارع

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر !
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم… ولی هر بار یادم می رود …

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود !

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های توئم، اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟



شاعر: نجمه زارع


  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

چگونه از تو بگویم که عاشقانه نباشد؟!
شده ست چشم تو روزی پر از بهانه نباشد!؟

مرا ز عشق نترسان! خودم چشیده ام آن را
دل مرا بزن آتش کز او نشانه نباشد


در این همیشه ی شرجی، می آوری چه به روزم؟
برای وسعت چشمت اگر کرانه نباشد

چنین که می شکنی دل، بیا و حق بده این را
که دلشکسته تر از من در این زمانه نباشد …

تو ای یگانه ترینم! قبول کن ک چنینم
اثر نمی کند عشقی اگر یگانه نباشد
.
.
.
پدر رسیده به خانه و نان تازه به دستش
بیا که سهم ندارد کسی که خانه نباشد …


شاعر: نجمه زارع

  • امین استوارزاده
۰۱
مهر

خدایا جهان پادشاهی تو راست

زما خدمت آید خدایی تو راسـت


پنــاه بلنــدی و پستــی تویـــــی

همه نیستند آنچه هستی تویی


همــــه آفریدسـت بالا و پسـت

تویی آفریننــدۀ هــر چه هست


تویی برترین دانش آموز پـــــاک

ز دانش قلم رانده بر لوح خــاک


خرد را تو روشن بصـر کرده ای

چــراغ هدایــت تو بر کـرده ای


نبــود آفرینش تو بــودی خــــــــدای

نباشد همی هم تو باشی به جای


  • امین استوارزاده